معنی ضایعات کاغذی

حل جدول

ضایعات کاغذی

آواریه


ضایعات

دور ریز

دورریز

لغت نامه دهخدا

ضایعات

ضایعات. [ی ِ] (ع اِ) ج ِ ضایعه.


کاغذی

کاغذی. [غ َ] (اِخ) ابوبکربن زکریای کاغذی از محدثان و جد مادری محمدبن خشنام کاغذی است. رجوع به الانساب سمعانی شود.

کاغذی. [غ َ] (اِخ) محمدبن خشنام بن سعد کاغذی مکنی به ابوعمر و از مردم نیشابور و از محدثان است. رجوع به الانساب سمعانی شود.

کاغذی. [غ َ] (ص نسبی، اِ) (از: کاغذ + ی). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). منسوب به کاغذ. آنچه از کاغذ ساخته شده باشد. کاغذین: لیره ٔ کاغذی. کلاه کاغذی. || خرده فروش. (ناظم الاطباء). جعبه و تپنگوئی که در آن کاغذ می گذارند. (ناظم الاطباء). || کاغذگر. (برهان). کاغذساز. کاغذگر. کاغذساز. (انساب سمعانی). || کاغذفروش. (برهان) (مهذب الاسماء) (انساب سمعانی). || هر چیز که پوست آن بغایت نازک باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء): بادام کاغذی. جوز کاغذی. لیموی کاغذی:
تا کی شوی ترش رو شیرین شمایل من
مکتوب عاشق است این لیموی کاغذی نیست.
سراج المحققین (از آنندراج).
|| در عرف هند اطلاق کاغذی بر شخصی کنند که براتهای تنخواه داران از دفاتر گذرانده زرها را از خزاین بوصول آورده به آنها رساند. (آنندراج). || قسمی شفتالو مقابل کاردی. و شفتالوی کاغذی استخوانش به گوشت پیوسته نبود.

کاغذی. [غ َ] (اِخ) سعیدبن هاشم کاغذی سمرقندی مکنی به ابونوبه از محدثان است و به سال 9 هَ.ق. درگذشت. رجوع به الانساب سمعانی شود.

کاغذی. [غ َ] (اِخ) حامدبن جعفر صوفی کاغذی مکنی به ابواحمد از مردم نیشابور است. وی به سال 353 به سجستان رفت و خطیب آن ناحیه شدو به سال 356 درگذشت. رجوع به الانساب سمعانی شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

ضایعات

(اسم) مونث ضایع از دست رفته تلف شده، فاسد گشته تباه شده جمع ضایعات.

فارسی به عربی

ضایعات

خساره

فرهنگ عمید

ضایعات

ضایع


کاغذی

از جنس کاغذ،
(اسم) =گُل = گُل کاغذی
[مجاز] نازک: بادام کاغذی،
(اسم، صفت نسبی) [قدیمی] =کاغذساز

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

ضایعات

پسمان ها

کلمات بیگانه به فارسی

ضایعات

پسمان ها

معادل ابجد

ضایعات کاغذی

3013

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری